به گزارش نماینده: با برادر فقط دو سال فاصله سنی داشت همین فاصله سنی کم باعث شد رابطه خوبی بینشان برقرار باشد. این رابطه چنان با عشق درآمیخته بود که وقتی بعد از گذشت سالها از شهادت برادر با صدیقه کاوه به گفت و گو می نشینیم با بردن نام محمود کاوه اشک از چشمانش جاری می شود. متن زیر گفت و گوی خبرنگار دفاع پرس به مناسبت سالروز شهادت محمود کاوه با خواهر وی است.
همبازی کودکی، همرزم دوران انقلاب
از آنجا که محمود تنها پسر خانواده بود، ارتباط خیلی خوبی بین ما خواهرها و محمود برقرار بود. من هم به واسطه فاصله سنی کمی که با هم داشتیم از بچگی همبازی بودیم. زمان انقلاب هم پا به پای هم در برنامه های انقلابی شرکت داشتیم. با تشکیل کمیته و سپاه بچه هایی که در سپاه فعالیت داشتند برای آموزش به مدارس و دبیرستان ها اعزام می شدند من هم در واحد خواهران فعالیت خودم را ادامه دادم. آنجا محمود تعیین می کرد که کجا بروم و کجا نروم و در واقع فرمانده من بود و کارهای آموزشی و نظامی را به کمک هم انجام می دادیم.
حاضر نبود حرفی از شهادت بزند
علاقه خیلی زیادی به خواهرهایش داشت از آن برادارهایی نبود که به خواهرانش کاری نداشته باشد. مراقب بود کجا میرویم و کجا نمی رویم. به همه مسائل توجه داشت تا خدایی نکرده ما را ناراحت نکند. مثلا محمود هیچ وقت حاضر نمی شد حرفی از شهادت بزند. با اینکه آمادگی شهادت محمود را داشتیم اما برای اینکه ما ناراحت نشویم در خانه حرفی از شهادت نمی زد، خودش می دانست تحمل شنیدش را نداریم.
من هم محمود را خیلی دوست داشتم. یادم هست یک بار برای دیدن امام (ره) به تهران رفته بودیم. راه برگشت را از شمال به سمت مشهد حرکت کردیم بین راه به رستوران رفتیم تا غذا بخوریم. محمود کباب سفارش داده بود، خواستم تا محبتی کرده باشم و خودم سماق روی غذای محمود بپاشم. اولین قاشق غذا را که خورد دهانش سوخت. از کار خودم خنده ام گرفته بود که به جای سماق روی کباب فلفل ریخته بودم.
سخت ترین لحظه، لحظه نبودن محمود بود
می دانستیم جنگ است. جنگ هم سختی های خاص خودش را داشت اما سخت ترین لحظه ها برای ما نبودن محمود بود. از زمانی که محمود به کردستان رفت ما هیچ وقت عید نداشتیم، انگار عیدهایمان با محمود در کردستان بود.
خدا محمود را بعد از چند سال به خانواده داده بود به همن خاطر پدر روی تربیت او حساسیت خاصی داشت و خیلی زحمت کشید. در سرمای زمستان و گرمای تابستان دست پسر کوچکش را می گرفت و پای منبر مقام معظم رهبری می رفتند. همیشه می گفتیم مراقبت پدر از محمود به اندازه مراقبت از یک پادگان آدم است.
هرچه دارم از پدرم است
بارها خود محمود هم به فرماندهان گفته بود من هرچه دارم از پدرم است. نان حلال و مراقبت های پدرم از محمود او را به انسانی بزرگ تبدیل کرد که با از خودگذشتگی توانست خود را در راه اسلام و دین خدا فدا کند. همین پدری که آنقدر برای پسرش زحمت کشید و محبت داشت خودش با دست خود پسرش را به جبهه می فرستد و این از قدرت خداوند است.
چهره خندان محمود و اینکه خودش را هم وزن مستضعفین می دانست بارزترین چیزی است که از او در ذهنم نقش بسته است. زمانی هم که فرمانده بود خودش را بالاتر از بقیه نمی دید. زمان هایی که در جبهه عملیات نداشتند با بچه ها فوتبال بازی می کرد و با آنها هم سفره می شد.
ماجرای سیگار کشیدن سرباز و عکس العمل شهید کاوه
دوستانش تعریف می کنند که سیگار کشیدن در مقر ممنوع بود. اگر شهید کاوه کسی را می دید که سیگار می کشید خیلی ناراحت می شد. یک بار دیده بود که یکی از سربازان جوان در گوشه ای سیگار می کشید. کنارش می نشنید و می پرسد چرا سیگار می کشی؟ اگر فرمانده کاوه بفهمد ناراحت می شود. سرباز می گوید که مادر مریض و پیری در خانه دارم که احتیاج به مراقب دارد من هم چون سرباز بودم مجبور شدم به جبهه بیام نگرانم حالا که در خانه نیستم کی از مادرم مراقبت می کنه. محمود هم سرباز را به خانه می فرستد و هم به خانواده سرباز کمک می کند. تازه بعد از این ماجرا بود که سرباز متوجه می شود کسی که آن روز کنارش نشست فرمانده کاوه بوده است.
بارها وقتی از شهید کاوه پرسیده بودند که اهل کجایی جواب داد من فرزند کردستانم.
خودم را خاک پاک شهید کاوه هم نمی دانم. تمام این سالها به خاطر وجود برادر و پدرم از خدا ممنون بودم که باعث افتخار و آرامش برای من، خانواده و کشور بوده اند.
منبع: دفاع پرس
نظر شما